زهی چتر قمر طرف کلاهت
بغلطاق سحر زلف سیاهت
غلامی را قبا کوتاه کرده
هزاران خسرو صاحب کلاهت
اگر زلفت بجنباند نسیمی
شود بر جان خون آلود آهت
به بزم اختران شو تا به بینی
فلک مسند نهد بر پیشگاهت
بخدمت برمیان بندند جانها
چو دیگر بندگان خورشید و ماهت
بمعصومان درافتد غلغل اینک
چو عصمت را بیاراید گناهت
جهان خاص گردد خاصه اکنون
که میر خوب رویان، خواند شاهت