به تن بودم امروز چون ناتوانی
شدم با رفیقی سوی بوستانی
ز هر سو که کردم سوی لالهزاری
به هر سو که کردم نظر گلستانی
درختان بستان عروسان و هریک
گشاد از زمین لالهگون بر بیانی
ز نیلوفری آسمان گوی سبزی
چو صحرا شده روی بر آبدانی
چو دیدم من این صفههای عجایب
یقین شد مرا صورت هر گمانی
از این باغ بهتر چه باشد به عالم
که هم هست مستغنی از باغبانی