اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

ای کزان چشمه جان بخش و دولب جان منی

کوری جمله حسودان جهان، آن منی

جان اگر همچو دلم پای تو آرد برکاب

زان عنان باز نتابم، که تو جانان منی

لب و دندان تو را، سجده برم چون پروین

کز جهان ای مه تابان، تو بدندان منی

چشم من ابر بهار است، که می گرید زار

تا تو در فصل زمستان گل خندان منی

زان دوزلفین پریشان، که جهان فتنه اوست

مایه فتنه احوال پریشان منی