اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

دلا آن به که با جان در نبندی

مرا با دلبر دیگر نبندی

رهی آنگه که این جا نیست شاید

که پایت درد باشد سر نبندی

ز باطل دعوی خود شرم داری

کناه جور بر داور نبندی

تو را عشق از میان خانه دردی است

چه سود، ار در ببندی ورنبندی

نه چشمم بر خیالت از لب اوست

سزد گر آب در شکر نبندی

بدین روزم ببین تاز آب دیده

ره خوابم همه شب بر نبندی

اثیرا هیچ نگشاید ز یارت

بدیدی جای خود هم درنبندی