در کار تو از دست بشد عهد جوانی
من سوخته زین غصه، نماندم، تو بمانی
با آنکه من از عشق تو رسوای جهانم
هم راضیم اندی، که تو زیبای جهانی
رحم آر، چو دیدی که منم این نه، حبیبم
شکرانهی آن را که نه آنی که چنانی
نی نی برو از تنگدلان یاد میاور
آن ناز تو را بس که تو خود تنگدهانی
هجر دهن تنگ تو اکنون که ضروری است
بگذار به ما تنگ دل ما به نشانی
صد عهد به بستی و هم آنگه بشکستی
ما را به از این بود به عهد تو گمانی
گفتی گل رخساره ی من خاص تو باشد
دیدی که چو سوسن به سزا جمله زبانی
بردی دل بیچاره اثیر از سر شوخی
خوش باش که گر جان ببری، هم دل و جانی