اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

دیده‌ی مور است، یا دهان که تو داری؟

پاره‌ی موی است، یا میان که تو داری؟

جز به سخن های دلفریب نشانی

می نتوان داد از آن، دهان که تو داری

چون تو به میدان دل سوار بر آیی

خاصه به چالاکی‌ای چنان که تو داری

سست رکابی است، عقل خیره بماند

واله‌ی آن دست و آن عنان که تو داری

عشوه دها، عمر بستدی و ندادی

زانچه تو دانی بدان زبان که تو داری

شرم ز روی تو زین معامله، الحق

سود که من کردم و زیان که تو داری

طنز کنی هر زمان، که از تو چه دارم

آه، از آن شوخ دیدگان که تو داری

گوش همی دار، از آن که راحت دل‌هاست

آن دل گم گشته، در غمان که تو داری

اینت مسلمان شود محال میندیش

دل بربائی و کس مدان که تو داری

خود کم من گیر باز گفته نیاید

پیش وزیر آن خدایگان که تو داری