دیدی چگونه ما را، بگذاشتی و رفتی؟
بیموجبی دل از ما، برداشتی و رفتی؟
بس عهدها که کردم، بس وعدهها که دادی
وان ماجرا نرفته، انگاشتی و رفتی
راهیست بر گشادم، خوش خوش به چشم کردن
تا روی درکشیدی، از آشتی و رفتی
رخ در سفر نهادی، ناگاه عالمی را
چون زلف خود پریشان، بگذاشتی و رفتی
گفتی تو را بدارم چون جان و دیده، بنشین
گفتم چگونه داری، ناداشتی و رفتی
چشمم که آب خوردی از روی گلعذارت
ناگه، به خار هجران انباشتی و رفتی
تخمی است هجر رویت، بارش هلاک جانم
تا خود چگونه روید، تو کاشتی و رفتی
در دام جز اثیرت تر دامنی دو بودند
او را به دست ایشان، بگذاشتی و رفتی