اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

ای مرا چون جان گرامی جام جانپرور بخواه

چون رخ و اشک من و خود، باده احمر بخواه

لعل جان آشوب بگشا، بهر جان دارو بیار

زلف جان آویز بشکن جام جان پرور بخواه

همچو زلفت سر گرانم، ساعتی دیگر بپای

همچو چشمت نیم مستم، ساغر دیگر بخواه

باده احمر تو را، از دست غم بیرون کند

چاکر او باش و کین، از گنبد اخضر بخواه

روز بارست ارسلان سلطان می را، زود باش

از حباب و جام، هم اورنگ و هم افسر بخواه

چون زبرپوش فلک، پوشید باغ و خانه زیب

درد سرمشمر، کله دیوی سبک با سر بخواه

نکهت از گل عاریت کن لذت از شکر بگیر

زینت از فردوس بستان، صفوت از کوثر بخواه

چرخ را گو، چتر خورشید و دف کردان بده

ماه را گو، بربط ناهید خیناگر بخواه

مجلسی برساز و آنگه بر غزل‌های اثیر

بادهٔ چون آفتاب از ترک مه‌پیکر بخواه