ای شکرخای شده گوش از تو
رخ ماه آمده شبپوش از تو
از لطافت چو خیالی که شبی
پر نکردهست کس آغوش از تو
شام را غالیه در زلف ز توست
ماه را غاشیه بر دوش از تو
ملک سلطان سپرم گر ببرم
به دو بوسه من مدهوش از تو
سبز پوشان فلک مست شدند
موی مشکین ز بر و دوش از تو
چون تو ساقی شدیام ساغر گفت
کآب حیوان ز من و نوش از تو
گریه میزد چو سخن میگفتی
عقل در بارگه گوش از تو
چون فروماند دل و هوش اثیر
عاریت خواست دل و هوش از تو