ای برگشاده دست به بیداد عاشقان
بر چرخ میرود ز تو فریاد عاشقان
سلطان محنت تو، خرابی همیکند
در دل، کدام دل، ستمآباد عاشقان
هان، تا من غریب فراموش کی شوم
روزی که آیدت به جفا، یاد عاشقان
با عاشقان هر آنچه بتر میکند غمت
گوئی که در بدی است، به افتاد عاشقان
بگسست روز عمر جهانی و هم چنان
یک زخمه کم مکن، تو ز بیداد عاشقان
در زلف تو نشان ایادی خواجه نیست
چون بنده میکنی دل آزاد عاشقان