ای سعی کرده عشق تو در خون و جان من
تیر بلای تو، نه بشست و کمان من
این دوستی بود، که چو من سوخته دلی
بگذاری و بسازی، با دشمنان من
۳
از آن جمال و چهره ی زیبا که آن توست
نا بوده جز خیال تو، در دیده آن من
ترسم که غوطه ئی خورد آن هم در سرشک
دریا شده است دیده ی گوهرفشان من
زین فرقت دراز، که نام و نشانش کم
دانی چگونه گشت تن ناتوان من
۶
در جامه هیچ دیده ببیند خیال تو
جز ناله هیچ گوش نیابد نشان من
در من زبان طعنه چرا میکنی دراز
گردان بمدح صدر زمانه، زبانه من