اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

در فراق تو سوخت این جگرم

تا چو بخت اندر آمدی، ز درم

کرده صد چشم گرچه چون نرگس

در گل عارض تو می‌نگرم

هم ز خود باورم کسی نکند

خبرت هست، سخت بی‌خبرم؟

می نماید که بخت بیدار است

یا من خیره سر، به خواب درم

ای بسا شب، که بود بی‌رویت

روی بر خاک راه چون سحرم

وقت آن‌ست اگر بخواهد خواست

خشک چنگ تو عذر چشم ترم