شبِ دوش، با دوست می خوردهام
بگو نوش، کز دست وی خوردهام
به خصل سبک باج جان بردهام
بد او، کران، ملک ری خوردهام
من و مجلس خاک در کل عمر
چنین می، کجا تا که کی خوردهام
ز کوثر نم، از خلد خود دیدهام
ز آتش تف، از ورد خوی خوردهام
نگیرد خمار و نگیرد تبم
به یک بار، تا ترک می خوردهام
بهار دلم، آب رز دان کز او
به تیغ سلم خون دی خوردهام
ز مستی، که بودهست آگه نیام
که کی خفتهام چند می خوردهام
خمیده چو چنگم خروشان چو نی
چنان بر تن چنگ و نی خوردهام