از نو، رقمی بر دل درویش کشیدم
خط، بر خرد عافیتاندیش کشیدم
سودای تو ناخوانده درآمد ز در جان
در خانه دلی بود مرا، پیش کشیدم
تا راز تو در سرخی رخساره بپوشم
بس خون که به چشم از جگر ریش کشیدم
دیدم که همه بیرقم درد تو صفرند
من هم رقم درد تو بر خویش کشیدم
صد بار، ز بیداد تو رختی که ندارم
از عالم هستی به عدم پیش کشیدم
با محرم و نااهل چو نحل از قِبَلِ تو
هم نوش فدا کردم و هم نیش کشیدم
از غایت جور تو، اثیرا سخنی ماند
آن نیز به پیش تو جفاکیش کشیدم