اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

یا رب این من، غریب کم‌خطرم

که چو بخت اندر آمدی، ز درم

خه، تو، یاری ز خوب خوبتری

وای من، کز غمت ز بد بترم

همه تن چشم اگرچه چون نرگس

در گل عارض تو می‌نگرم

هم ز خود باورم همی‌نکند

خبرت هست، سخت بی‌خبرم

راست خواهی، نظاره‌ی رخ تو

ببرید از وجود خود نظرم

می‌نماید که بخت بیدار است

تا من خیره سر، به خواب درم

کمری بر نه بسته‌ام می‌بین

که به قامت، چو حلقه و کمرم

شرح این قصه باز من بدهم

که چه آورده هجر تو به سرم

ای بسا شب، که بود بی‌رویت

روی بر خاک تیره، تا سحرم

وقت آن است اگر بخواهد خواست

خشک خشک تو عذر چشم ترم

در برم کیسه تنگ وز، رخ و زلف

پر گل و مشک کن، کنار و برم

چون اثیرم به بندگی بردار

تا طراز جهان شود اثرم