اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

بی تو با یک دل، غم دل مانده ام

دست بر سر، پای در گل مانده ام

هر کسی را، یادلی یا دلبری است

من چرا، بی دلبر و دل مانده ام

دست گیریدم، که سخت افتاده ام

چاره سازیدم، که مشکل مانده ام

یار با هر ناقصی شاد است و بس

من بغمخواری چو کامل مانده ام

صد دعا، در سینه دارد آن مگیر

من بدین یک نفس حاصل مانده ام

دخل و خرجی نیست بس وافر که من

در غم باقی و فاضل مانده ام

چون کنم آسان گذارم چون اثیر

تا در این ده روزه منزل مانده ام