دوش با دوست محاکات به جان میکردم
نکته را راه به هنجار زیان میکردم
غیرت عشق چنان پرده همیداشت که من
نقش اسرار ز خود نیز نهان میکردم
چون جهان نزل جنان بود من از پیروزی
منزل همت از آن سوی جهان میکردم
نظر از هرچه فلک دید، زمین میخواندم
خرد از هرچه خبر داشت، عیان میکردم
تامرا بو، که هم از من بخرد یار به هیچ
سود و سرمایه بر آن بیع زیان میکردم
به حروفی که همی بست سر حلقه دُرج
خاتم غیب در انگشت بیان میکردم
او چو خورشید مرا کان گهر کردی و من
دامن او صدف گوهر کان میکردم
تا به آماج رسد تیر سحر یعنی آه
گاه تیر از قد خود گاه کمان میکردم
دم بدادند مرا دام طرازان حواس
زآنکه پرواز نه در اوج مکان میکردم