اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

درد هجران تو را داغ جگر ساخته‌ام

گرد میدان تو را کحل بصر ساخته‌ام

نبود نام تو ای یار نه نزدیک و نه دور

تو زمن هیچ و من از تو همه بر ساخته‌ام

پرده‌ی کژ مده، ای هستی من بُرده‌ی تو

گرچه با زخمه سر کژّ تو در ساخته‌ام

خطی آمد ز تو در خون من و من چو قلم

پیش از آن خط قدم از تارک سر ساخته‌ام

طوق زر کردی رفتم مگر از راه جمال

دست در گرد میان تو کمر ساخته‌ام

سرو بالائی و سوسن‌بر و گل عارض و من

ز تو بستان تماشای نظر ساخته‌ام

ای بسا شب که تو در خلوت و من تا به سحر

از قد خفته خود حلقه در ساخته‌ام

حلقه حلقه‌ست در داج فلک آه اثیر

زان گل حلقه آئینه در ساخته‌ام