اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

چند خورم خون خود از دست دل

شستم از دوست بهفت آب و گل

زین شبش او داند و شمع ختن

زین قبل او داند و ماه چگل

بیدلی ار زانکه بدین چاشنی‌ست

باد دل از من به دو عالم بحل

روز اگر می‌برود گو برو

نیست غم او همه بر من سجل

فارغم از دل من و طبعی چو آب

ساخته با مدح شه صف گسل

گر همه سنگ است چو مومش کند

آتش سودای بتی سنگدل

خسرو خسرووَش خسرو‌نسب

مظفرالدولت والدین قِزل