آن زلف مشوش بین در عنبر و بان منگر
و آن قامت دلکش بین در سرو روان منگر
بالعل لبش خطی در نام بدخشان کش
آسایش جانداری ز آسایش جان منگر
گوید که جهان و جان تاخیر مکن گو، هان
کان جان و جهان آمد در جان جهان منگر
با شخص فنا دشمن بر راه سران منشین
با دیدهی نامحرم در روی بتان منگر
او معنی دل دارد تو صورت و تن بینی
با چشم چنین هی هی در یار چنان منگر
پیش از تو اثیر از ری بیزار شود لیکن
در سوز دلش میبین در قول زبان منگر
گر صاحب تمکینی در حضرت عشق تو
چون همت خسرو کی در کون و مکان منگر