اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

هر محتشمی پایه عشق تو ندارد

هر پر جگری تاب عتاب تو نیارد

زودا که شود در خم چوگان بلاگوی

آن سر که سرش ناخن سودای تو یارد

۳

در باغ امل عشق تو پاداش اجل شد

هرکس دِرَود هرچه در آنجا که بکارد

بیداد کنی بر من و یک بار نپرسی

زآن کو، چو تو بیداد کنی، بر تو گمارد

یکتا شده ام پشت الف وار و لیکن

پیش تو چه گویم که الف هیچ ندارد

۶

گر زآن که گران بشمری این پایه نگویی

تا عشق تو ما را ز بزرگان بشمارد

او را چه زیان دارد اگر نقش اثیری

از سنگ فرو ریزد و بر آب نگارد