هر محتشمی پایه عشق تو ندارد
هر پر جگری تاب عتاب تو نیارد
زودا که شود در خم چوگان بلاگوی
آن سر که سرش ناخن سودای تو یارد
۳
در باغ امل عشق تو پاداش اجل شد
هرکس دِرَود هرچه در آنجا که بکارد
بیداد کنی بر من و یک بار نپرسی
زآن کو، چو تو بیداد کنی، بر تو گمارد
یکتا شده ام پشت الف وار و لیکن
پیش تو چه گویم که الف هیچ ندارد
۶
گر زآن که گران بشمری این پایه نگویی
تا عشق تو ما را ز بزرگان بشمارد
او را چه زیان دارد اگر نقش اثیری
از سنگ فرو ریزد و بر آب نگارد