با سرو قدت چمن بسوزد
وز مشک خطت ختن بسوزد
جاییست جهان تو که آنجا
شهبال عقاب ظن بسوزد
عشاق تو را ز شعله دل
بر تن همه پیرهن بسوزد
هر صبح ز آه آتشینم
چون صبح همه دهن بسوزد
در زاویهی دماغ عشقت
ننشسته همه وطن بسوزد
از تاب تو در تبم که ناچار
چون دل بفروخت تن بسوزد
دام به گهیات بر نیاید
ور خرمن صد چو من بسوزد
در زلف تو جان ماست ترسم
کو را رخ شعله زن بسوزد
کز بهر خلاص شوی هندو
رسمیست که خویشتن بسوزد
هر کاو چو اثیر کشتهی توست
از تف دلش کفن بسوزد