جهان پیر باز از دست نیسان خرقه میپوشد
مبارک بادش ار بر دُردخواران زهد نفروشد
قبای سبزه میبینی صبا کسوت همیدوزد
ردای سرو میدانی چمن خلعت همیپوشد
شکوفه زیر لب بر ساغر خیری همیخندد
چو میبیند که اسباب طرب نرگس همینوشد
کشیده تیغ عصیان سرخ بید و شوخ میآید
به خنده گل همیگرید مگر خونش همیجوشد
نسیم از شاخ منبر میکند وز فاخته قاری
خدایش یار بادا، گر برای دین همیکوشد
زبان از نوحه بربندد سحرگه بلبل عاشق
اگر یک آه خونآلود این بیچاره بنیوشد
ولیکن ز آن همیترسم که بلبل چون فروماند
به درگاه شه آید و ز اثیر خسته بخروشد