یا رب آن ماه تمام، آن من است
که به قد سرو خرامان من است
با سر زلف پریشان، همه روز
در پی کار پریشان من است
عمر جاوید طمع میدارم
که لبش چشمهی حیوان من است
آن لب، آن لب، که شکر بندهی اوست
کس چه داند، چه به دندان من است
غمزه او، همه کفر است ولیک
کفر او، بهتر از ایمان من است
از سگ کوی ویام نیست دریغ
سخنش، کز همه در جان من است
من که دیوانگیام از سر اوست
زلف او سلسله جنبان من است
جرم زنجیر وی است اینکه ز غم
پیرهن بر تن، زندان من است
اینکه در پای، صد اندوهم گشت
هم دلی بیسر و سامان من است
این همه هست و همی گوید اثیر
«یا رب، آن ماه تمام آن من است»