مدامم ده، که ایامم مدام است
شکار عیش را، ایام دام است
بیاور بادهای، کز وی دو قطره
خرابی دو عالم را تمام است
چه در بند حریفی، باده را باش
حریفی بادهات آسوده جام است
ز هشیاری به مستی، راه دور است
ز مستی تا به هشیاری، دو گام است
اگر عقل است بر جانت عقال است
وگر شرع است بر طبعت زمام است
کسی کاین بندها بگشاید از تو
نه پیوندی در او، گوئی حرام است
ندانم، تا ورای سازگاری
گناه بادهٔ مسکین کدام است
تو گر تندی ز نخوت، باده تند است
تو گر رامی ز الفت، باده رام است
وگر جنسی همی جوئی موافق
قدم در نه تو خامی، باده خام است
به می مطلق شود هر کو اسیر است
به می بالغ شود هر کو غلام است