قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۵

بر گرد مه ز عنبر ما هم زده سماطین

چندین هزار خوبی پنهان بزیر زلفین

فرزین زلفگان را بر رخ تو بند کردی

تا رایگان دلم را شه رخ زدی بفرزین

غمگین دلم ز وصلت گردد هماره شادان

شادان دلم ز هجرت گردد هماره غمگین

از دولت وصالت مسکین شود توانگر

سازد توانگری را هجر تو بار مسکین

بتخانه های مشرق ویران و بت شکسته

بت چون پرستد آنکو بیند شعاع حطین؟

عیار کودکی تو با من همی نسازی

من با هوات گشتم چوگان قاب قوسین