آرزومند روی جانانم
برود زار زو همی جانم
آرزو را و درد دوری را
بجز از صبر چیست درمانم
همه چیزی همی توانم کرد
صبر کردن بهجر نتوانم
بر غم و درد من بس است گوا
رنگ رخسار و آب مژگانم
دل بدادم بدوست خویش بطبع
تا دل از دوست باز بستانم
ظن خطا شد مرا در آن مه روی
دل بدادم کنون پشیمانم