قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۶

مرا رنج بسیار و کم روزگار

بشادی کسم نیست آموزگار

نه هستند یاران من مهربان

نه هستند خویشان من سازگار

زمانی همی نالم از یار بد

زمنی ز رنج و بد روزگار

شود نیک روز بد از یار نیک

مرا بدتر از روزگار است یار

مرا دل فکار است دائم ز دوست

ز دشمن بود هر کسی دلفکار

اگر دشمن و دوست یکسان بو

چه دوست و چه دشمن چه خرما چه خار

از آن دشمنی کو بود دور دست

تواند رهاندن بدستان و چار

چگونه تواند ز دشمن گریخت

کسی کش بود دشمن اندرکنار

ایا عاشقی بی دل و بی روان

گهی گرم خوار و گهی سوگوار

چه نالی چو رعد و چه گریی چو ابر

چه گوئی تو چندین چه پیچی چو مار

همیشه ز دل نالی و دیده هیچ

که دارند جان گرامیت خوار

که دید این رخ یار پیمان شکن

برفت از پی یار بی زینهار