قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۳ - فی المدیحه

ای بفر و خرد و خوبی خورشید سپاه

او فرزنده ز گردون تو فروزنده ز گاه

او گهی تابان بر چرخ و گهی زیر زمین

تو بوی تابان بر گاه بگاه و بی گاه

۳

زو نگاریده سپهر از تو نگاریده زمین

زو درخشنده نجوم از تو درخشنده سپاه

زو بود تازه بتابستان اشجار و نبات

از تو تازه دل احرار همه ساله بجاه

هست شاهانه کلاه تو فرازان همه وقت

او ببرج حمل افرازد هر سال کلاه

۶

بهنر زو بگذشتی ببقا زو بگذر

که تو از فر اللهی و وی از فر الاه

ماه در خانه خورشید شبی یادو بود

باز خورشید بود ماهی در خانه ماه

نرسد هزمان خورشید سوی خانه خویش

تو سوی خانه خویش آی و می سرخ بخواه

۹

که ز دیر آمدنت نیک سگالان ترا

هست رخ همچو زریر و دل جان جامه سیاه

جان من ریش و نژند است و تنم زار و نزار

جان چو گندم ز بر تابه و رخ زرد چو کاه

راهم ار بودی سوی تو بسر تاختمی

آه کامسال چو هر سال تنم بودی آه

۱۲

رهی و بنده آنم که مرا مژده دهد

که به پیروزی پیمود خداوند تو راه

تا تو آنجایی من حال تباهم شب و روز

چون تو باز آئی یک شب نبود حال تباه

تو پناه همه خلقی بگه شادی و غم

بگه شادی و غم باد ترا چرخ پناه

باد نوروزت فرخنده و پیروزت روز

تو بشادی ز بر گاه و عدو در ته چاه