فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در مدح منوچهر بن فریدون شروانشاه

خان و خیل چرخ را شه خیل و خان آراسته

تا بماهی و بره کردست خوان آراسته

ز آسمان تا کرد میل قربت اهل زمین

شه به فر او زمین چون آسمان آراسته

یافت با ماهی چو یونس انس در دریای چرخ

تا شود زین پس به اعجازش جهان آراسته

تا سوی کون و شرف رخ کرد با تمکین و قدر

شد چو کان پر گهر زو هر مکان آراسته

زود گردد زین سپس از بخشش او رایگان

بوم هر کنجی به گنج شایگان آراسته

هر یک از چابک سواران سپاه نوبهار

آلتی بر کینه خیل خزان آراسته

سرو جوشن ساخته لاله سپر انداخته

بید شمشیر آخته غنچه سنان آراسته

پر ز الواح زبرجد کوه و صحرا را صبا

وآن زبرجد را به در و بهرمان آراسته

گل چو کاس کسری و لاله چو جام جم به شبه

لیک نه کسری چنین نه جم چنان آراسته

هر زمان با غنه ارغون و ساز ارغنون

سار سوری بر سر هر ارغوان آراسته

همچو دریای پر از مرجان و در هر صبحدم

هم ز لاله هم ز ژاله بوستان آراسته

از ریاحین صف زده نظارگان بر هر کنار

چون عروسان گلبنان اندر میان آراسته

باغ و بستان را صبا چونان که دین و ملک را

خسرو فرمان ده کشور ستان آراسته

داور اقلیم پنجم هشتم انجم کزوست

هفت کشور چون بهشت هشتگان آراسته

وارث هوشنگ و جم شیر اجم شاه عجم

دیده دولت کزو شد دودمان آراسته

پور افریدون منوچهر آنکه کار ملک ازو

هست چونان کز جم و نوشیران آراسته

آنکه تا فرمان او دامن کشان شد بر زمین

شد زمین در دامن آخر زمان آراسته

چهره سقلابیان گیرند یکسر هندوان

گر به فر او شود هندوستان آراسته

تیر در اوصاف دست و تیغ و شست و تیر او

بر فلک صد نامه و صد داستان آراسته

مجلس او زآن مقدس تر که من گویم درست

عرش فش بزمی بفرش بیکران آراسته

بوم کعبه زآن معظم تر که با چندین جلال

بام او گردد به زرین نردبان آراسته

گر به زر و زیور آرایند خود را خسروان

زیور و زر را بدو کردن توان آراسته

در ثنای مصطفی ناخوش بود گفتن که بود

فرقش از دستار و کتف از طیلسان آراسته

ای جلالت از گمان نقش یقین انگیخته

ای جمالت در خبر شکل عیان آراسته

شوره شروان که جای شور و شر دیو بود

از پری رویان ترک و ترکمان آراسته

هر که بر دست تو آبی کرد روزی تا ابد

از تو کارش هم به آب و هم به نان آراسته

خصم تو برخاسته چون تو نگردد گرچه او

دارد از هر خواسته گنج روان آراسته

ای نجوم و چرخ و دهر و عالم فرتوت را

از دل و طبع خود بخت جوان آراسته

بنده در اشکال مدحت از زمین جان و دل

این چنین شکلی که ناید در گمان آراسته

کرده آرایش عروس نظم را مشاطه وار

وین غزل بر وی بوجه امتحان آراسته