تا به دل و جان مرا آفت جانان رسید
بس که ز جانان به من رنج دل و جان رسید
خاک ره از چشم من چشمه خوناب گشت
تا به من از باد غم آتش هجران رسید
تا لب من دور ماند از لب و دندان او
دل شد و جانم به لب از بن دندان رسید
هست به باغ بهار چون گل خندان رخش
در مه مهر از رخش مهر به سرطان رسید
او چو بهار و بهشت وز رخ رخشان او
فتنه به فصل خزان با گل و ریحان رسید
چهره او آفتاب چشمه حیوان لبش
چشم مرا زآن دو شکل آفت طوفان رسید
گرچه ز ظلمت رسید خضر به آب حیات
دوش به من ز آفتاب چشمه حیوان رسید
با رخ رخشان او گشت به شروان خجل
پرتو آن آفتاب کو ز خراسان رسید
ماه رخش چون بتافت از بن دندان او
بحر دو چشم مرا لؤلؤ و مرجان رسید
دوش خیالش به خواب کرد گذر بر دلم
عقل ولایت سپرد گفت که سلطان رسید
بود رسیده به جان درد دل ریش من
ریش به مرهم فتاد درد به درمان رسید
گفتمش ای از لبت لعل بدخشان خجل
بی لبت از چشم من خون به بدخشان رسید
شد بر دندان تو لؤلؤ عمان زآب
وز غم تو اشک من ز آنسوی عمان رسید
ای شده از هست من در طلب تو مرا
بس که بباید دوید تا به تو بتوان رسید
چون فلکی در جفا با (فلکی) طرفه نیست
گر (فلکی) را ز درد بر فلک افغان رسید
آنکه به ام ملوک نامه شاهی نوشت
نام تو سر نامه کرد چونکه بعنوان رسید
تا ز جهان در جهان خلق حکایت کنند
کز پس عهد فلان ملک به بهمان رسید
وارث اعمار خلق ذات مکین تو باد
کز تو به تمکین حق غایت امکان رسید