مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۱

خداوند من صارم الدین که طبعت

نشد قابل هیچ زرق و فسوسی

تواضع کنانند در پیش قدرت

چو ایام تندی چو گردون شموسی

به یاد جهان پهلوان ده حدیثم

که هستم ز احسانش رحمت بیوسی

بگویش ز چون من ضعیفی ترا چه؟

چه زحمت فلک را ز آوای کوسی؟

ز من بد نخیزد که شاهی نیاید

ز چتر غرابی و تاج خروسی

من آن گاوم ای شیر دل نیک دانی

که هر جا که باشم بیابم سپوسی

من از خاک پای تو سر بر نتابم

ورم سر ببری به دست محبوسی

دو چیزست از انعام شاهم توقع

نه زرق است در هر دو، نی چاپلوسی

اگر خشم باقی بود پای بندی

و گر عفو ممکن بود دست بوسی