به جان آفرینی که ابر بهاری
به تسبیح و تهلیل او می خروشد
به وقت سحر بلبل از جام لاله
می روشن الا به یادش ننوشد
کسی را که دل چون کمان نیست داند
که با تیر تقدیر او کس نکوشد
که هر لحظه بی خدمت بارگاهت
مجیر از تف دل بر آتش بجوشد
ولیکن درین راه عذری است او را
که آن عذر بر رأی عالی نپوشد