شاها تویی آنکه از بزرگی
بر سقف سپهرت آستانهست
دست ستم زمانه بکشست
تا دست تو بر سر زمانهست
از دور فلک نصیبه تو
اقبال و بقای جاودانهست
هر تیر که هیبت تو انداخت
آن را دل دشمن نشانهست
چون بنده رای تست خورشید
شک نیست که چرخ بنده خانهست
از رشک تو دشمنت که کم باد
پرخون شده دل چو نار دانهست
میخواست کمینه بنده تو
کاندر ره بندگی یگانهست
شعری گفتن به رسم نوروز
زان شکل و نمط که در خزانهست
لیکن چو بدید روز نوروز
واپس تر و کوچ در میانهست
خود راست بگوید این چه شوخیست!
زیرا که دروغ خوش فسانهست
با یاد تو داد خویشتن را
نوروزی و تهنیت بهانهست