مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۰

در دستبرد نظم، ز دوران گزینه ام

گردون به صد قران ننماید قرینه ام

من خضرخان تاج دهم در جهان نطق

خضرست رشگ خورده لفظ کمینه ام

سیمرغ فارغم که نه دانه خورم نه آب

ایمه چه دانه نی بچه مرغ دینه ام؟

یا خود نداشت حوصله دهر زقه ام

حاصل نشد ز خرمن ایام چینه ام

در خاک نقد دفن کنند ای شگفت و هست

در آب طبع نقد معانی دفینه ام

صد جام جم کند ز من این چرخ شیشه رنگ

گر بشکند به سنگ جفا آبگینه ام

گردون مجو برو که مرا دل پر است ازو

گندم صفت شکافت ازین غصه سینه ام

دید آسمان مرا گهر اندر زبان چو تیغ

با تیغ قهر بدگهر آمد به کینه ام

آن را مبین که موج بلا از سرم گذشت

این بین که ماند بر سر خشکی سفینه ام

در بر گرفته اشک چو خط بر پیاله ام

دل خون شده زرشگ چو می در قنینه ام

هر شب نه از کلیچه مه پاره ای کم است

آن می خورم که بیش نماند هزینه ام

چون ماه کاست بشکنم از بهر نان روز

گر قرص آفتاب بود در خزینه ام

داند جهان که من که مجیر بلا کشم

هر چند پایمال شدم سرسری نه ام