مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

با که گشایم نفس کاهل صفایی نماند؟

در همه روی زمین بسته گشایی نماند

بر چمن روزگار پی چه نهم کاندرو؟

نوش نهالی نرست مهر گیایی نماند

قافله خرمی زان سوی عالم گذشت

وز پی واماندگان بانگ درایی نماند

دل طلب یار کرد باز بترکش گرفت

دید که در هیچ کس هیچ وفایی نماند

بر سر کوی جهان انس مگیر ای مجیر!

کز همه دل خستگان جنس تو جایی نماند