مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

به دلی وصل تو در نتوان یافت

جانی و بر تو ظفر نتوان یافت

راحت دل ز تو چون شاید بست

کز تو جز خون جگر نتوان یافت

از که پرسم خبر وصل تو من

که ز سیمرغ خبر نتوان یافت

گوهر عمر و وصال تو یکی است

که چو گم گشت دگر نتوان یافت

خشک لب میرم در کویت از آن

کام با دامن تر نتوان یافت

کارم امروز نمردی، دریاب

کاید آن روز که در نتوان یافت

طوطی عقل مجیر از چه خورد

چو ز لعل تو شکر نتوان یافت