بر من نیندازد نظر، بی اعتباری را ببین
باشم براهش خوارتر از خار، خواری را ببین
آسوده در خلوت شهم، کی می دهد دربان رهم
من همچنان بر درگهم، امیدواری را ببین
دردا که آن بیدادگر شد دوست با دشمن دگر
رسم وفاداری نگر آئین یاری را ببین
هر نخلی از تو بارور من خالی از پا تا بسر
چون نخل خشگ از برگ و بر بی برگ و باری را ببین