طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

جز این که در فراق تو خاکی بسر کنم

آن فرصتم کجاست که کار دگر کنم

خوش آن زمان که پیش تو چون رو دهد وصال

بنشینم و حکایت هجر تو سر کنم

دردا که از گذار غمت در بساط دل

اشگی نماند کز ستمت دیده،تر کنم

در سنگ خاره نیست اثر ناله را و من

می نالم آنقدر که دلت را خبر کنم

تا توتیای دیده من خاک پای تست

حیفست گریه گر من خونین جگر کنم

تا با شدم بدیده دل قطره ای طبیب

زنهار ترک گریه شام و سحر کنم