شب شد که شکوه ها ز دل تنگ برکنیم
نالیم آنقدر که جهان را خبر کنیم
نشنیده ایم بوی وفا چون درین چمن
با چشم تر چو قطره شبنم سفر کنیم
پرسد اگر کسی زدل ناتوان ما
آهی زدل کشیم و سخن مختصر کنیم
تا می توان ز خون دل داغدار خویش
چون لاله در قدح می بی دردسر کنیم
تا در بساط دیده نمی هست چون صدف
کی چشم خود سفید به آب گهر کنیم
غمگین مباش کز جگر آتشین طبیب
آهی کشیم و چاره دامان تر کنیم