ز هجرانت سخن هرشب که با دل در میان دارم
ز سوز عشق همچون شمع آتش بر زبان دارم
به سان بلبل تصویر عمری شد که از حسرت
نه پروا از گرفتاری نه ذوق آشیان دارم
به محنت مبتلا گشتم در آغاز جوانیها
بهاری چون گل رعنا در آغوش خزان دارم
ندارم همچو گل دلتنگیی از بهر مشت زر
به کف همچون صدف گوهر برای دیگران دارم
طبیب از بس دلم آزرده است از چشم میگونی
به خون آغشته مژگانی چو شاخ ارغوان دارم