طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

چون شکوه از جفای تو بنیاد می‌کنم

از گریه چاره دل ناشاد می‌کنم

راهی چو در دل تو ندارم ازین چه سود

کز ناله رخنه در دل فولاد می‌کنم

از دیده‌ام سرشک چو هوشم ز سر رود

هرگاه چشم مست ترا یاد می‌کنم

تا باشم از شمار ستمدیدگان طبیب

دل را نشان ناوک صیاد می‌کنم