میرود از خویش دل چون دیده حیران میشود
ای خوش آن عاشق که محو روی جانان میشود
دور از انصافست کز بهر دعا برداشتن
آشنا دستی که با چاک گریبان میشود
از شکفتن میرود بر باد گلهای چمن
گریه میآید مرا بر هرکه خندان میشود
در جهان بخت سیه روشندلان را لازمست
تیره چون گردید شب اختر نمایان میشود
ابر میگردد سفید از ریزش باران طبیب
خانه دل با صفا از چشم گریان میشود