طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

آن صبح امیدی که به دوران تو یابند

صبحی‌ست که از چاک گریبان تو یابند

هجران تو بی‌مصلحتی نیست که عشاق

قدر شب وصل از شب هجران تو یابند

تا عهد وفا با تو ببندند حریفان

ای کاش چُو من ، سستیِ پیمانِ تو یابند

گردی تو گرفتار خود از ذوق اسیری

یابی‌ تو ، اگر آنچه اسیران تو یابند

گیرم ز چه دامان تو، ظلم است که خاری

آویخته بر گوشه دامان تو یابند

ما در چه شماریم که صاحب‌نظران را

مفتون همه از نرگس فتان تو یابند

یک یوسف اگر بود به زندان زلیخا

صد یوسف بی‌جرم به زندان تو یابند

آن زخم که بر دل در فیضی بگشاید

زخمی‌ست که از خنجر پیکان تو یابند

محروم زی ای دل که به دوران فلک نیست

کامی که به اندازه حرمان تو یابند

چون سینه‌ام از خنجر بیداد شکافند

بس بر سر هم ریخته پیکان تو یابند

در هجر طبیب این همه بی‌تابی‌ات از چیست

آن درد نداری تو که درمان تو یابند