طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

صیاد را نگر که چه بیداد می‌کند

نه می‌کشد مرا ونه آزاد می‌کند

بنگر که یار خاطر ما شاد می‌کند

با غیر هم‌نشین و مرا یاد می‌کند

مرغ دلم که این همه فریاد می‌کند

فریاد از تغافل صیاد می‌کند

خوش نغمه بلبلان چمن را چه شد که زاغ

بر شاخ گل نشسته و فریاد می‌کند

بر ما روا مدار ستم بیش از این که دل

تا کی مگر تحمل بیداد می‌کند؟

من ساده‌لوح و دلبر عاشق‌فریبِ من

هردم به وعده‌ای دل من شاد می‌کند

آن بی‌وفا طبیب که ذکرش به خیر باد

دانسته‌ای که هیچ ترا یاد می‌کند