به گلشنی که ز رویت نقاب میافتد
ز چشم شبنم او آفتاب میافتد
به حشر دیدهٔ بیاشک را بهایی نیست
گهر ز قدر فتد چون ز آب میافتد
فریب وعدهات آبی نزد بر آتش دل
چو تشنهای که به دام سراب میافتد
به غیر گلشن کویت طبیب راه بخست
اگر بخلد رود در عذاب میافتد