دلم شکسته چو زلف بتان یغمایی
نمی کنند جهان را به وصل دارایی
بتان گل رخ مه روی لیک بدمهرند
به سان ماه همه شب روند و هر جایی
چو سرو بر لب جویند رسته در دل ما
که دید سرو خدا را بدین دلارایی
صبا بجز تو ندارم کسی [که] راز دلم
به گوش یار رساند تو چون توانایی
ز ما به سرو چمن گو به ره نشین که تو را
به پیش قامت او نیست دست بالایی
ز من بگوی به مشّاطه روی خوبان را
چه حاجتست که با زخرفش بیارایی
اگرچه مهر من اندر دلت یقین نبود
نظر به سوی من خسته کن خدارایی