ای جان و جهان توام پناهی
بر جمله جهان تو پادشاهی
بر عشق رخ تو مردم چشم
در دیده ی ما دهد گواهی
خون جگرم ز دیده پالود
معلوم شود ترا کماهی
شرحش نتوان که خود بگوید
خوناب دو چشم و رنگ کاهی
از ناله ما نرفت در خواب
دوش از غم هجر مرغ و ماهی
خواهم شب وصل تو نگارا
وز جور بکن هر آنچه خواهی
در جمله جهان رهست ما را
از ره مگذر چو مرد راهی