جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۱

گر به چوگانم ز خود رانی چو گوی

کی بگردانم من از روی تو روی

واپس آیم باز در پات اوفتم

چون توانم بودن آخر کم ز گوی

تا به کی در جست و جوی وصل تو

می روم افتان و خیزان کو به کوی

ای صبا گر می توانی لطف کن

حال زارم را به جانان بازگوی

مدّتی شد تا که از سودای تو

بر رخت آشفته گشتم همچو موی

دوستان گویند این فریاد چیست

ناله و افغان ز یار تندخوی

تا مرا در قالب تن جان بود

می کنم در راه وصلت جست و جوی

باد کوی دوست بر خاکم نشاند

آتش عشقش ببردم آب روی

مدّعی چون ما به آب دیده دست

از جهان شستیم دست از ما بشوی