جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۱

تا به کی جانا دلم پر خون کنی

وز میان دیده ام بیرون کنی

تا کی از بار فراقت دلبرا

پشت امّید مرا چون نون کنی

تا کی از هجر خود ای لیلی عهد

در غم عشق خودم مجنون کنی

در فراق روی خوبت تا بچند

جویبار دیده ام جیحون کنی

این دل پردرد بی درمان من

از غم هجران خود محزون کنی

کم کنی هر روز از ما دوستی

در جهان با دشمنان افزون کنی

ای دل مسکین بساز و دم مزن

ور نسازی با غم او چون کنی