جانا چه باشد ار نظری سوی ما کنی
امّید خستهای ز وصالت دوا کنی
تا بر شب وصال تو امّید بستهام
جانا تو میل هجر بگو تا چرا کنی
هستی تو پادشاه ملاحت چه کم شود
از روی لطف گر نظری بر گدا کنی
بسیار وعدهای به وفا کردهای کنون
واجب بود که وعده خود را وفا کنی
یک دم به وصل خویش دو دست دلم بگیر
کز پا درآمدیم تو تا کی جفا کنی
جانا طبیب درد دل عاشقان تویی
از لعل لب مگر دل ما را دوا کنی